غروب يك روز باراني زنگ تلفن به صدا در آمد.

زن گوشي را برداشت. آن طرف خط پرستار دخترش با ناراحتي خبر تب و لرز شديد دختر كوچكش را به او داد.

زن تلفن را قطع كرد و با عجله به سمت پاركينگ دويد، ماشين را روشن كرد و به نزديك ترين داروخانه رفت تا داروهاي دختر كوچكش را بگيرد.

....

....

....

برای مشاهده ی متن کامل به ادامه ی مطلب بروید

كليد موفقيت

مردی فرزندش را برای به دست آوردن تجربه به خارج شهر فرستاد. پس زمانی که فرزند از شهر خارج شد، روباه مریضی را دید پس مدتی درنگ کرد ...اندیشید ... چگونه روباه غذا به دست می‌آورد؟
در این لحظه شیری را دید که.........................

برای دیدن کامل به ادامه ی مطلب بروید

پند استاد

نوجوانی باهوش تمام کتاب‌های استادش را آموخته و چشم بسته آنها را برای دیگر شاگردان می‌خواند.
استاد به او گفت؛ به یک شرط می‌گذارم در امر آموزش مرا کمک کنی.

شاگرد پرسید: چه امری؟

ادامه را در ادامه یم مطلب بخوانید

این داستان کوتاه حکمت خدا ، يک داستان زيباي واقعيست که به ما مي آموزد هيچ رويدادي بي دليل نيست

پس برای دیدن این داستان به ادامه ی مطلب بروید

فرشته‌ی بیکار

شبی مردی خواب عجیبی دید. دید که رفته تو کارگاه فرشته‌ها.
هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه‌هایی را که توسط پیکها از زمین می‌رسند باز می‌کنند و آنها را داخل جعبه می‌گذارند.
مرد از فرشته‌ها پرسید: شما چه کار می‌کنید؟
فرشته‌ی در حالی که نامه‌ای را باز می‌کرد گفت:.......

برای مشاهده به ادامه ی مطلب مراجعه کنید

مردي دختر سه ساله اي داشت . روزي مرد به خانه امد و ديد كه دخترش گران ترين كاغذ زرورق كتابخانه او را براي آرايش يك جعبه كودكانه هدر داده است . مرد دخترش را به خاطر اينكه كاغذ زرورق گرانبهايش را يه هدر داده است تنبيه كرد و دخترك آن شب را با گريه به بستر رفت و خوابيد . روز بعد...

برای خواندن دنباله ی داستان به ادامه ی مطلب بروید

روزي پسر كوچكي در خيابان سكه اي يك سنتي پيدا كرد .او از پيدا كردن سكه آن هم بدون زحمت خيلي ذوق زده شد .اين تجربه باعث شدكه او بقيه روزهاي عمرش هم با چشمهاي بازسرش را به سمت پايين بگيرد و به دنبال سكه بگردد.او در مدت زندگيش 296سكه1سنتي /48سكه 5سنتي/19سكه10سنتي/16سكه 25سنتي/2نيم دلاري و يك اسكناس مچاله شده پيدا كرد.يعني جمعا13دلارو 26سنت.اما در برابر بدست آوردن اين ثروت او زيبايي دل انگيز 31396طلوع خورشيد /درخشش 157رنگين كمان و منظره درختان افرا را از دست داد. او هيچگاه ابرهاي سفيدي را كه بر فراز آسمانها در حركت بودند نديد.و پرندگان در حال پرواز /درخشش خورشيد و لبخند هزاران رهگذر هرگز جزيي از خاطرات او نشد.